جدول جو
جدول جو

معنی تشویر خوردن - جستجوی لغت در جدول جو

تشویر خوردن
(نَ گِ رَ دَ / نَ رَ دَ)
تشویر کشیدن. آشفته شدن و مضطرب شدن، خجلت و شرمساری کشیدن. (ناظم الاطباء) :
خورشید که برزند سر از کوه
آن به که خورد ز جام تشویر.
جنیدی.
فروماند کاوس و تشویر خورد
از آن نامداران و مردان مرد.
فردوسی.
سپهسالار ایران کز کمانش
خورد تشویرها برج دوپیکر.
عنصری.
جمله اندر شأن وی (ذوالنون) متحیربودند و به روزگارش منکر... چون وفات یافت بر پیشانی وی نبشته یافتند که: ’هذا حبیب اﷲ مات فی حب اﷲ...’ چون اهل مصر بدیدند جمله تشویر خوردند و توبه کردند از آن جفائی که بر وی کرده بودند. (کشف المحجوب هجویری) .... و فضیحتی از معده و بول و قضاء حاجت خویش می بیند و تشویر می خورد و پشیمان همی شود که لذت گذشت و فضیحتی بماند. (کیمیای سعادت).
روی تو ماه زمین است ونباشد بس عجب
گر ز نور او خورد تشویر ماه آسمان.
امیرمعزی (از آنندراج).
گر پای سگ کویش بر دیدۀ ما آید
زین مرتبه بر دیده تشویر توان خوردن.
خاقانی.
هر دو تشویر کار او خوردند
باز تدبیر کار او کردند.
نظامی.
نقل است که چون شیخ به در مسجدی رسیدی ساعتی بایستادی و بگریستی. پرسیدند که این چه حال است ؟ گفتی: خویشتن را چون زنی مستحاضه می یابم که تشویر می خورد که به مسجد دررود و مسجد بیالاید. (تذکرهالاولیاء عطار). اهل مصر که آن حالت بدیدند جمله تشویر خوردند و گفتند توبه کردیم از جفاها که با وی کرده بودند و کارها کردند بر سر خاک او که صفت نتوان کرد. (تذکرهالاولیاء عطار).
زهی ز رفعت تو خورده آسمان تشویر
زهی ندید ترا چشم روزگار نظیر.
کمال اسماعیل (از آنندراج).
فریادکنان غمین، غمین شد ز برت
تشویرخوران، خجل خجل بازآمد.
(از بدایعالازمان فی وقایع کرمان).
، اشارت کردن. (ناظم الاطباء). و رجوع به تشویر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(شِ کَ تَ)
چرخ زدن. (آنندراج) :
فلک ز شکل دواتش همی خورد تدویر
قمر ز رفتن کلکش نمی بود سیار.
امیر معزی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ زِ دَ)
خجل و شرمگین نمودن. (ناظم الاطباء). و رجوع به تشویر شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ ما شُ دَ)
بنفسه کنایه از خسته شدن به زخم تیر. کنایه از رسیدن تیر بر چیزی. (آنندراج). اصابت تیر بر چیزی یا بر کسی. زخمی شدن از تیرکمان یا تیر تفنگ وجز اینها:
چو موش آنکه نان و پنیرش خوری
به دامش درافتی وتیرش خوری.
سعدی (بوستان).
صید بیابان عشق گر بخوردتیر او
سر نتواند کشید پای بزنجیر او.
سعدی.
مرا کشتی متاب آن گوشۀ ابرو به عیاری
کمان بر من مکش جانا که تیری خورده ام کاری.
؟ (از آنندراج).
تیر مراد من به هدف برنمی خورد
در خانه کمان بنهم گر نشانه را.
کلیم (از آنندراج).
دامان چرخ ز آه ستمدیدگان پر است
کس را نخورد تیر دعا بر نشان هنوز.
واله هروی (ایضاً).
رجوع به تیر و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(خِفْ فَ کَ / کِ دَ)
مکیدن شیر. (ناظم الاطباء). رضع. (دهار). مکیدن شیر از پستان. رضاعت. خوردن طفل و جز او شیر را. (یادداشت مؤلف) : ملج، شیر خوردن کودک. ملق، شیر خوردن شتربچه. (تاج المصادر بیهقی). دغل، شیر خوردن بزغاله. (دهار) :
شیر خور و آنچنان مخور که به آخر
زو نشکیبی چو شیرخواره ز پستان.
منوچهری.
گر برادر همچو حاتم شیر خورد
هر کجا مرغی است کی انجیر خورد.
عطار.
طفل گیا شیر خورد، شاخ جوان گو ببال
ابر بهاری گریست طرف چمن گو بخند.
سعدی.
- امثال:
با هم شیر نخورده ایم. (امثال و حکم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تدویر خوردن
تصویر تدویر خوردن
چرخ زدن، مدور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر خوردن
تصویر شیر خوردن
نوشیدن شیر مادر از پستان او یا نوشیدن شیر گاو و گوسفند
فرهنگ لغت هوشیار